مقاله ای که مشاهده می فرمایید “ نگاهی به نمایش در اعماق ، حاشیه های مهمتر از متن “به قلم سعید محبی ،
منتقد تئاتر ،مولف ،محقق و مدرس سینما , نگارش شده است.
نگاهی به نمایش در اعماق حاشیه های مهم تراز متن
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
ادبیات روسیه سرشار از لحظات بکر انسانی است که در آن ارزش های بشری مورد کنکاش قرار می گیرد.
اینکه حق با کیست و ناحق کدام است در این ادبیات و به تبع آن در نمایشنامه هایی که در این حیطه جغرافیایی به رشته تحریر در آمده،اهمیت ندارد.
حتی نحوه و کیفیت حق و نا حق هم مهم نیست.
مهم اعتقاد به اصالت انسانی است و اینکه در چنین شرایطی که هستی و جوهره بشری تهدید می شود،قضاوت کردن عادلانه نیست.
از طرفی در میان آثار منتسب به این گونه نمایشی،”در اعماق”یک اتفاق مهم به حساب می آید
چرا که نتیجه جوهره روحیه ستیزه جویی”ماگسیم گورکی” نویسنده مشهور روس با جامعه ای است که در آن زندگی می کرد.
نویسنده ای که فقر را با تمام وجود حس می کرد و به کسانی که در منجلاب زندگی دست و پا می زدند،نه با دیده تحقیر که با عینک احترام می نگریست.
آدم هایی که نه از سر تقصیر،که از روی اجبار و شرایط نامناسب زندگی،به حاشیه کشیده شده اند بی شک راز ماندگاری نمایش هم همین است که
بعد از گذشت بیش از یک قرن که از تاریخ نگارش آن می گذرد،هنوز بسیاری از گروه های تئاتری اجرای آن را در دستور کار خود قرار داده اند.
گورکی در شورانگیز ترین اثر نمایشی خود انسان هایی را آفریده که اگر چه در فقر و فلاکت دست و پا می زنند،
اما همگی به دنبال ارزش های انسانی،جوهره زندگی را نه تنها بازی،بلکه آن را زندگی می کنند.
انسان هایی که هر چند از اعماق پست ترین لایه های اجتماع بیرون آمده اند،اما به زیبایی اعتقاد عمیق دارند زیبایی برای آنها در رفتارهای انسانی متصور است.
زن کلید ساز از بیماری مهلکی رنج می برد و تمام گذشته و حال خود را بر روی صحنه بالا می آورد اما با این وجود در گذشته خود نقطه منفی که خود باعث و بانی آن باشد،
یافت نمی شود.او در طول زندگی خود از تمایل اش به زندگی حرف می زند و از آرزوهای دور و درازش می گوید.
اما در نهایت بدون دست یابی به هیچکدام از آنها از دنیا می رود.دختر جوان از رویای عشقی خود می گوید،رویایی که هیچ گاه تبدیل به واقعیت نمی شود.
صاحب خانه کلیشه ای نمایش،به فکر درآوردن پول از درون فقر و نکبت آدم ها است در حالی که نمی داند چنین کاسبی برایش خوشبختی نمی آورد.
همسر صاحب خانه عاشق جوانک دزدی است که در خانه اجاره ای آنها زندگی می کند،درحالی که او هم به خواهر زن صاحب خانه تمایل دارد.
پیچیدگی شبکه انسانی با هنرپیشه ای که روزگار قدرش را ندانسته و هیچ گاه به مرتبه ای که آرزویش را داشته و دارد،نمی رسد و در نهایت خود را از بین می برد،
ادامه می یابد.تنها شخصیت منحصر به فرد نمایش پیرمردی است که برای مدت کوتاهی در نمایش ظاهر می شود
و در همین مدت کوتاه تاثیر بسیاری بر روی آدم های نمایش می گذارد.
مردی که هیچ وقت دلیل آمدن و رفتن اش در نمایش معلوم نمی شود.
او بیشتر به شخصیت های مرگ آگاه و آینده دان شبیه است آدم هایی که وجودشان نسیمی است فرح بخش در کوران حوادث روزگار.
آنها کسانی هستند که به زندگی رنگی دیگر می زنند و معنی دیگری به آن می بخشند.
در اعماق روایت گر آدم هایی است که پای رفتن شان کوتاه شده در حالی که ذهن خیال پرداز و شاعرانه ای دارند.در زیر بار زندگی خرد می شوند اما به آینده ایمان دارند.
برای همین به خیال پردازی روی می آورند تا چیزهایی که برایشان مانده را از دست ندهند.
همین نیروی خیال انگیز است که موتور زندگی آنها را روشن نگه می دارد و مانند خون در رگ های روز و روزگار آنان به چرخش در می آید.
در اعماق با الگوی قصه گویی خاص و شخصیت پردازی ویژه خود حس کنجکاوی تماشاگر را بر می انگیزد.
این که در میان مردمانی که در جوامع فرو دست زندگی می کنند چه می گذرد و چه مناسباتی در آنجا حاکم است؟
سوالی است که شاید ذهن بسیاری از انسان های جامعه را به خود مشغول کرده است.
پاسخ اغلب مردم این است که نمی توان در آنجا رگه هایی از شرافت یا ارزش های انسانی یافت.
اما پاسخ گورکی به این سوال اندکی متفاوت است او در میان زباله های انسانی، گران بهاءترین روابط را می یابد و برخلاف تصور عام،
مهمترین خصلت بشری را که توجه به ارزش های انسانی است،در میان چنین آدم هایی پیدا می کند.در اعماق نمایشی است که ساختار روایی اش
با روح جامعه پیوندی ناگسستنی دارد.بدین معنا که تمام عوامل نمایش از جمله شخصیت های متعدد،
داستانک های فراوان،موقعیت های بغرنج و دیالوگ های پینگ پنگی که از درون آن حوادث و گره های نمایشی پدید می آید،
همگی در خدمت قالب ساختاری است که با درون مایه نمایش همخوانی دارد.
اعتقاد به اینکه روح حاکم بر سرنوشت آدم های نمایش در دور باطل و کنترل شده و به واقع غرق در پستی و پلشتی نتیجه حاکمیت عقلانی نبوده و نیست،
بلکه موضوعی است قابل تغییر که کلیدش در دستان اراده بشر است،از فواصل سطرهای نمایش قابل مشاهده و لمس است.
داستان نمایش در جامعه ای غیر متعارف روایت می شود اما همین موضوع طوری در تار و پود اثر تنیده شده که تشخیص اجزای آن تا حدود زیادی ناممکن است.
شاید مهمترین بیم و هراسی که در باره نمایش به ذهن می رسد،غلتیدن آن در ورطه شعارزدگی است.
چنین هراسی در باره نمایش هایی با درونمایه در اعماق طبیعی است.
اما هم نویسنده و هم کارگردان نمایش هوشمندانه از این مسئله اجتناب می کنند
و بوسیله تمهیداتی همچون داستان مرگ زن کلید ساز در کنار عشق جوان دزد به خواهر زن صاحبخانه و یا روایت موازی دختری که رویای عشقی خود را
با خواندن داستان های عاشقانه التیام می بخشد در کنار جوان نوازنده ای که برای رسیدن به شهرت موطن خود را ترک کرده و…با زیرکی از زیر بار چنین موضوعی بیرون می آید.
در اعماق زبانی گزنده دارد.علت انتخاب چنین لحنی برای این نمایش هم مشخص است:جامعه ای که نویسنده از آن سخن می گوید،تا بن دندان فاسد است.
برای نمایش چنین جامعه ای باید فضایی بوجود آورد تا لمس این فساد امکان پذیر باشد و تنها زبانی نیش دار می تواند چنین تاثیری بر روی مخاطب بگذارد.
محدودیت های حکومت کمونیستی که با سرکوب شدید روشنفکران و هنرمندان همراه است،نویسنده را به انتخاب چنین لحن و زبانی بیشتر ترغیب می کند.
در اعماق نمونه بارزی از گونه رئالیسم سوسیالیستی است که در آن موضوع آحاد توده ها پررنگ ترسیم شده است.
نمایش تنها به تیرگی زندگی توجه ندارد.اگر چه آدم های نمایش در شرایط پست و فرومایه مادی زندگی ترسیم شده اند،
اما در لابلای رفتارهای آنان عشق به زندگی و انسانیت به چشم می خورد.آنها در انتهای جهان زندگی می کنند،جایی که دروغ و دروغ پردازی جایگاهی برای عرض اندام ندارد.
آدم هایی که سقفی بر روی خانه شان ندارند،اما به انسانیت عشق می ورزند و برای شرافت انسانی ارزش قائل هستند.آدم های نمایش،انسان هایی تنها هستند.
گنگ خوانده ای که برای رهایی از اضطراب زندگی به رویا متوسل می شوند.رویا سرزمین ایده آل آنها است.
جایی که بدون هیچ دغدغه و نگرانی می توانند در آن دوباره متولد شوند.آنان در زندگی عادی و واقعیت چیزی کم دارند که در ساحت خیال می توانند به آن دست یابند.
در اعماق خط داستانی مشخصی ندارد و بر خلاف الگوی نمایش های کلاسیک بر روی یک یا دو شخصیت اصلی هم تمرکز نکرده است.
اما با این وجود موفق می شود علی رغم زمان طولانی نمایش تماشاگر را با خود همراه سازد.
دلیل این امر هم بی شک تکیه بر احساسات تماشاگر و در واقع برانگیختن حس همذات پنداری آنان است.
در اعماق به نقل از بروشور نمایش یک پرتره ی دسته جمعی یا یک عکس فوری است از برشی از جامعه که به هر دلیلی مطرود یا رانده شده و برای زندگی
در پایین ترین سطح انسانی ترک گفته شدند آدم هایی که از کمترین حقوق خود محروم شدند اما باز به افق نظر دارند تا شاید روزنی برای زندگی بهتر پدید آید.
مصطفی عبداللهی در مقام کارگردان نمایش تمام سعی خود را به کار برده تا بوسیله میزانسن های پویا که بر رفت و آمد های زیاد بازیگران و تحرک بدنی آنان تکیه دارد،
اجرایی روان از متن پر پیچ و خم نویسنده ارائه دهد متنی که رگه هایی از شاعرانگی در آن بوضوح دیده می شود.
هر چند نمایش خالی از عیب و ایراد نیست اما در مجموع موفق می شود اجرایی روان و یکدست از متن ارائه دهد.
موسیقی و طراحی صحنه و لباس از نکات مثبت و نقاط قوت نمایش به حساب می آید که در هماهنگی با کلیت نمایش بخوبی به چشم می آید
و نشان می دهد که کارگردان در اجرا و کارگردانی نمایش از تمام ظرفیت های گروه استفاده کند و اجرایی متعادل و نزدیک به دنیای نویسنده به صحنه ببرد.
امروز که این مطلب را می نویسم چند روزی است کارگردان نمایش به دیار باقی شتافته است.
مصطفی عبداللهی هنرمندی بود که با تمام وجود تئاتر را دوست داشت و به آن عشق می ورزید.
هر چند جسم او امروز دیگر در کنار ما نیست اما می توان صدای پیروزی اش را به گوش جان شنید که با هر اجرای نمایش در اعماق،بیشتر و بیشتر می شود.
روحش شاد و یادش گرامی.
سعید محبی
مرکز آموزشهای هنری سینمایی دارالفنون
اگر به نمایشنامه خوانی تئاتر علاقه مندید می توانید در دوره نمایشنامه خوانی دارالفنون شرکت کنید جهت مشاهده اطلاعات کلیک کنید
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.